2

بنام خدای زیباییها

چند هفته ای میشه خواهر همسر جان بیمار شده متاسفانه...خدا سلامتی بده به همه که این روزهای سخت و نخواد تحمل کنه... خواهرش یک سال از من کوچیکتره...3 هفته پیش با مشکل اسهال خونی رفته بود بیمارستان همسرجان..پزشک متخصص داخلی تشخیص عفونت باکتریایی داده بود و تجویز یه آنتی بیوتیک و گفتن این جمله که خونریزی خانومها رو نباید جدی گرفت فرستاده بودش خونه..تا دو هفته دارو مصرف کنه..من از همون لحظه که شنیدم گفتم باید بیاد پیش فوق گوارش...اون سرخود چه جوری تشخیص داده فقط یه عفونته...ولی همسرجان گفتن که ایشونم متخصصه بهتره داروهارو مصرف کنه و اگه بهتر نشد بهش میگیم بره پیش گوارش...

تا اینکه بعد یک هفته و خورده من بهش زنگ زدم ببینم علایمش بهتر شده یا نه...که گفت نه بدتر هم شدم..دیگه ما خیلی ترسیدیم...من خودم هزار جور فکر اومد به سرم و همش همسرجان و سرزنش میکردم که چرا گفتی دوهفته صبر کنه و دارو هارو بخوره..خودم رفتم براش از فوق گوارش نوبت گرفتم اورژانسی و اومدن دکتر..دکتر بعد معاینه گفته بوده که جرا اینقدر دیر مراجعه کردی و نوبت کولونوسکوپی داده بوده...دبگه با شنیدن اینا همسرجان خیلی خیلی نگران شد و مدام تو فکر بود... روز کولونوسکوپی من سرکار بودم و همسرم باهاشون رفته بود... که دکتر تشخیص اولیه زخم و IBDو داده بود و نمونه برای پاتولوژی فرستاده بود آزمایشگاه...و دارو تجویز کرده بود. 

تا دیشب که خواهرهمسرجان تماس گرفت که باز علایمش برگشته و قرصی که میخوره کامل دفع میشه... اووه...چقدر بیچاره اذیت شد..شب هم که همسرجان شیفت بود من بهش گفتم چه کارهایی بکنه..به دارویی براش اضافه کردم و دارویی که میخورده رو شرکتش رو عوض کردم که ببینیم جواب میده یا نه... همسر جان هم شب داروهارو گرفته بود و براش برده بود..این دکتره هم باز دونوع انتی بیوتبک داده که طبق مطالعات تکس من اصلا پاسخدهی مناسبی تو این مورد ندارن...

خلاصه منتظریم ببینیم علایمش یکم بهتر میشه یا نه... 

خدایا عافیت بده به همه بیماران...بیماریه سخت و مزمنیه که تا آخرعمر درگیر میکنه..امیدوارم تتیجه پاتولوژی چیز بدی نباشه ان شاءالله. 


چند روزیه درگیر لباس خریدن بودم...چقدر کم پیدا میشه لباس برا دوران بارداری ...البته لباس مناسب منظورمه... بالاخره تونستم یه مانتو جلو بسته بارداری پیدا کنم...فعلا هم یه بلوز خونگی گرفتم و یه روسری...تا باز برم بیرون و ببینم چیزی پیدا میکنم...

راستی همسرجان ما که در جریانید به زور راضی شد برا بچه دارشدن اقدام کنیم...الان میگه اگه خونمون و بزرگتر میکردیم سریع برا دومی هم اقدام میکردیم...ههههه...خداروشکر بچه شو دوست داره 

تو این چند وقته درگیری های ذهنیم برای خانواده خودم صدبرابر شده..درگیری هایی که در موردش با هیچکس صحبت نکردم...خیلی نگرانم...دوست داشتم تو دوران بارداریم در نهایت آرامش باشم تا بچه آرومی داشته باشم ولی نمیشه...

خدایا من به بزرگی تو اعتماد دارم و میدونم خیلی راحت میتونی مشکلات بزرگ و حل کنی.... تمام امیدم تویی...توووووو


بیشتر از 40 روزه بهشون سر نزدم و به مادر همسر جان...دوست ندارم از آرامشی که تو خونم دارم دست بکشم و برم جایی که بچه ام با اذیت شدن من اذیت بشه..دیدن ناراحتی های خانواده ..ازهمین راه دور هم کلی داغونم کرده...نمیدونم چکارکنم...دلم به شدت برای مادرم و نگاهش و برادرای مهربونم تنگ شده... دلم میخواد این دفعه که میبینمشون برق امید و خوشحالی تو چشماشون باشه نه غم بی پایان....الهی 

برای آرامشون دعا کنید

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مهسا دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 01:41 http://sarneveshtehman.blogfa.com

ایاشالخ واهر همسرتون بهتر بشند... الان خوبن؟؟؟؟ من سر در نمی ارم از پزشکی اما هر چی هست ایشالا خوب بشند.

الان بهتره..اسهالش خوب شده...چند روزی خیلی بی اشتها بود..الان یکم بهترشده..بدیش اینه پرهیز غذایی زیادی داره و این خیلی سخته.

اعظم سادات یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 12:20

سلام گلم
آخه خدا خودش همه ی بیمارارو شفا بده به خواهرشوهرتون
هم نظر لطفی بکنه
بیماری خیلی سخته
خودت خوبی کوچولوت خوبه قدر این روزهاتو بدون تو این
دوران دعاهات مستجاب هست برای همه دعا کن
امیدوارم مشکلات خانوادتونم حل بشه
خوش باشی عزیزم

سلام اعظم جان...
خدا سلامتی بده ...الهی آمین
مرسی عزیزم شکر خدا خوبم.کوچولو هم خداروشکر خوبه. فعالیت میکنه حسابی... دوران شیرینیه اگه غم ها بزارن.
امیدوارم دعاهام مستجاب بشه چون کلی دعاهای خوب خوب کردم. چشم حتما.
سلامت باشی

shirin جمعه 19 تیر 1394 ساعت 14:19 http://rozegar-khosh.blogsky.com

به حق این ایام انشالله خوب میشه . خوشبحالت که دکتری و میدونی چی بخوری چی نخوری
مشکلات حل میشه غصه نخور

ان شالله... خیلی نگرانشم چون وزنش هم خیلی پایینه
گاهی بخاطر ندونستن ها خیلی حرص میخودم..انگار هیچی اصولی نیست ...

خدا از زبوونت بشنوه عزیزم

دلارام مهربون جمعه 19 تیر 1394 ساعت 12:34

سلام مامان راضیه خوبی؟؟؟؟

کی به دنیا میاد پسرت عزیزم؟؟؟؟

ایشالله به سلامتی فارغ بشی دوستم....
خواهرشوهرت هم ایشالله خوب بشه.... بازم خوبه که تو کنارشون هستی و داروها رو می شناسی.....
ما رو بگو که دکتر نداریم تو خاندانمون....

سلام عزیزدلم. مرسی خوبم شکرخدا
ان شاءالله اگه خدا بخواد آبان...امیدوارم سالم بیاد پیشم
سلامت باشی
خیلی خوشحال شدم از خبر بارداریت...ارشدتم تبربک میگم عزیزم...یکم کارت سخت شد ولی حتما میتونی..ماشالا امیر بزرگ شده دیگه بیشار درکت میکنه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.