11

شده تا حالا با تمام وجودتون ...با تک تک سلولهای بدنتون یه چیزی و از خدا بخواین....!!؟ 

من چند روزیه سرشارم از این حس...نمیدونم چکار کنم..یه جور بی قراری عجیب...یه جور حس التماس به خدا تمام وجودمو گرفته ... حاجت دارم.. ..  مثل اغلب وقتها برا خودم چیزی نمی خوام


خداجونم خودت نگام کن. ببین چه حالی دارم...چقدر از صبح حالم گرفته اس. همسرمم شیفته و تنهایی بدتر داره اذیتم مبکنه. 


هنوز اشکام جاری نشده...ولی بغض داره خفه ام میکنه ...نمیدونم چکار کنم

از پسرم خجالت میکشم...چقدر ناراحتی کشیدم این چندماه. فدات بشم جوجه من که پیشمی.... امروز 28 هفته ات تموم شد. دوهفته دیگه 7 ماهت تموم میشه.... چند روز پیش سونو رفته بودم...وزنت 1100 بود این یعنی وزنت فعلا خوبه. هرچند از این به بعد وزن گیریت شروع میشه.  امیدوارم مادر خوبی برات باشم. خودتم دعا کن غم های مامانی تموم بشه تا تمام عاطفه و انرژی مو براتو و بابایی بذارم. 




نظرات 2 + ارسال نظر
دلارام مهربون پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 09:48

خخخخخخ
چقد جالب بود نظر بالایی....

دیگه این اواخر بارداری هم خیلی سریع می گذره .... الان هر فکر و احساسی داشته باشی روی بچه اثر داره..
مواظب خودت باش...

اره خیلی جالب بود
خدا خودش نگهدارش باشه..من که گند زدم به حالش

ایران دخت سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 22:19 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

امیدوارم از دستم ناراحت نشید ولی نوشتید مادر یک دانشجو
یعنی ه پسر 20و خورده ای ساله و یه نی نی کوچولو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
البته فکر کنم این براتون خوب باشه برای این که الآن نه 3یا4 سال دیگه پسرتون می ره و تنها میشید و این کوچولو همدم تنهایی تون میشه...امیدوارم چه دختر باشه چه پسر سالم باشه...شاد باشید و به نی نی کوچولو خوشگلتون فکر کنید...

واای چقدر تعجب کردم از برداشتتون دوست عزیز. نوشتم یک مادر دانشجو. نه مادر یک دانشجو.
خودم دانشجوام و بچه ام هم فعلا توودلمه.
سلامت باشید. مرسی ازحضورتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.