وقتی حس میکنی یکی که خیلی بهت نزدیک بود الان دیگه شاید به تو فکرنکنه چقدر بده! میدونم اینطور نیست و هنوزم بهم  فکر میکنه ولی نمی تونم با این حس بدم کنار بیام....با این حس که دیگه نمی تونم هرچی دل تنگم میشه وهر وقت براش بنویسم و یه سند بزنم.... حس میکنم دیگه مال من نیس... وای خدا چقدر بده....پذیرش این موضوع چقدر سخته.... نمیدونستم ممکنه اینقدر برام سخت باشه...اون تنها همدم من بود..همدم بچکی هام...تمام  لحظاتی که باهم گریه کردیم یواشکی یا خندیدیم....یا بازیگوشی کردیم... تمام لحظاتی که بهش نماز خوندن یاد دادم.... و نماز شب آرزوها و شب قدرها رو باهم کنار هم خوندیم...از جلو چشمام رد میشه و نمی تونم بپذیرم دیگه دور شده ازم....خیلی سختمه....خیلی.... اون فقط یه برادر نبود ... دقیقا مثل خواهر بود  برام....داداش کوچیکه ای که همه نوع حرفهامو میشد بهش بزنم..... داداش کوچیکه شاید الان اینقدر خوشحالی که یاد من نباشی ولی دلم بدجوری خرابه....چشمام بارونیه برای عشق تو.... تو همه کس من بودی...عزیز من بودی..هنوزم هستی ولی مطمئنم خیلی طول میکشه کنار بیام با این موضوع...حس غریبی دارم خیلی غریب...انگار باز چند مرتبه تنهاتر شدم...آخ 



نظرات 2 + ارسال نظر
زهرای سعید یکشنبه 14 شهریور 1395 ساعت 14:59

مگه چی شده ؟؟؟؟

ازدواج کرده...

خانم آقای الف(آیلین) شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 23:42 http://aa72aa.blogfa.com

مامانم میگه فقط غم داداشامو نبینم و داغشونو خودشونم نبینم برام فرقی نمی کنه
بزرگ شدم و تازه فهمیدم چی میگه برادر برای خواهرش نمی مونه رسم دنیاست

اره همینطوره
ولی خیلی سخته
آیلین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.